قرآن کریم نامه هدایت، منبع نور و شفای هرگونه درد فکری، اعتقادی و اخلاقی و مورد بهرهوری خواص و عوام میباشد. هیچ کس از کنار آن محروم برنمیگردد و هر که آهنگ قرآن کند، آن را آسان و در حدّ خود، قابل فهم مییابد: «وَلقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر»(قمر /22). چنان که عقل و عاطفه را یکجا قانع میسازد؛ هنری که از عهده هیچ کس برنمیآید.
مقدار استفاده از دریای ژرف معارف قرآن کریم به نسبت افراد متفاوت بوده، همگان به طور یکسان از آن بهرهمند نمیشوند.«فسالت أودیة بقدرها»(رعد /17) هر کس در هر مرتبه از معرفت و اطلاعات، تنها به اندازه درک و فهم خویش از آن بهره میبرد؛ زیرا قرآن همانند دیگر کتب نیست که فهم بدوی و عرفی، نقطه پایان آن بوده، نیازی به کندوکاو بیشتر برای نیل به ژرفای آن نباشد. چه، «قرآن دریایی است که به قعر آن نمیتوان رسید.»1 آیات قرآن دارای ظهر و بطن2 بوده، خزائن معارف آن درجات فراوان دارد: «آیات القرآن خزائن العلم.»3 چنان که استفاده از آن اختصاص به زمانی ویژه ندارد و کهنهشدنی نیست.4
علت نیازمندی قرآن به تفسیر نیز از همین روست. اما تفسیر وحی، ابزار و شرایط ویژهای میطلبد و فهم و برداشت هر فرد از قرآن، ارتباط تنگاتنگی با آن شرایط و ابزار دارد. رمز مهم اختلاف در برداشتهای قرآنی مفسّران، تفاوت در برخورداری از آن شرایط و چگونگی استفاده از آنها در تفسیر قرآن میباشد. بیشتر آن شرایط و ابزار، از نوع علم و آگاهی است.
آگاهیهای لازم و مؤثر در فهم متن وحی و برداشت از آن، دوگونه است:
الف. آگاهیها و اطلاعاتی که در اصطلاح «علوم خادم» قرآن نامیده میشود. این نوع از علوم برای هر مراجعهکننده به قرآن لازم بوده، نقش کلیدی و ابزاری در درک مفاهیم و ظواهر قرآن دارد، و بدون آن اصولاً نمیتوان قرآن را فهمید یا تفسیر نمود؛ مانند لغت، ادبیات عرب، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، فقه و اصول و جز اینها، که به گفته محققان علوم قرآنی، پانزده علم5 میباشد.
ب. اطلاعاتی که با گذر از مرحله نخست، مفسّر را در فهم مراد متکلّم یاری میدهد و نسبت به آگاهیهای مرحله قبل در سطح بالاتری قرار دارد. این گونه دانش و اطلاعات، معروف به پیشفهمها و پیشفرضهایی است که مفسّر با تکیه به آنها به سراغ قرآن میرود و امروزه به نام هرمنوتیک (Hermenutics)، یعنی ابتناء تفسیر و فهم متون بر پیشفهمها، علایق و انتظارات مفسّر شهرت یافته است. فرض دانش هرمنوتیک این است که هیچ متنی، از جمله متون دینی، بدون پیشدانستهها، قابل فهم نیست و هیچ مفسّری با ذهن خالی نمیتواند به سراغ قرآن برود؛ چه، اطلاع و آگاهی هر چه بیشتر از شاخههای علوم انسانی و حتی تجربی، مفسّر را در هر چه بهتر فهمیدن کلام باری، یاری میدهد.
آنچه اینک مورد بررسی قرار میگیرد، نظری به مسأله هرمنوتیک و پاسخ به پرسشهایی است همانند: هرمنوتیک چیست؟ آیا پیشدانستهها، حقیقتا در تفسیر قرآن نقش دارند؟ اگر آری، میزان این تأثیرگذاری چه اندازه است؟ آیا از هر دانشی که گمان شود در فهم نص دینی نقش دارد باید استقبال کرد؟ یا این که استفاده از علوم و معارف بشری و خضوع مفسّر در مقابل پیشفهمها، حد و مرزی معین دارد؟ و اصولاً امکان دارد کسی با ذهن خالی از هر پیشداوری به سراغ قرآن برود؟ و سرانجام این که معنای «با ذهن خالی به سراغ قرآن رفتن» چیست؟
واژه هرمنوتیک (Hermenutics) از فعل یونانی Hermenuein، به معنای «تفسیر کردن» مشتق شده، و از نظر ریشهشناختی با هرمس (Hermes)، خدای مخترع زبان و کلام و پیامآور خدایان، پیوند دارد. در واقع، هرمس رسالتی دوگانه داشت و از دید یونانیان او هم خالق زبان بوده و هم به یاری آفریده خود، ناقل پیام خدایان از آسمان به زمین بوده است.6 این پیوند، بازتابی از ساختار سه مرحلهای عمل تفسیر است که عبارتند از: پیام (متن)، تفسیر و مفسر (مخاطبان).
سقراط در رساله کراتیلوس (Craylus)با اشاره به خدای هرمس میگوید، او میتواند علاوه بر مفسّر و پیامآور بودن، دزد، دروغگو و حیلهگر نیز باشد.7 تعبیر این بیان آن است که کلمات هم قادرند حقیقت امور و پدیدهها را آشکار سازند و هم میتوانند آنها را مخدوش یا پنهان کنند.8 چون پیامهای هرمس، همواره دارای ایجاز و ایهام و ابهام بود، هر گروهی از مردم به گونهای سخنان او را تفسیر میکردند. در واقع، مفهوم و مبنای فلسفه هرمنوتیک از همین دوگانگی و ابهام سرچشمه گرفته است. به این معنی که انسان همواره به سبب عدم برداشت درست از زبان و کلام در معرض خطر گمراهی قرار دارد و برای درک درست معانی، نیازمند تفسیر و بهرهگیری از روشهای خاص برای تأویل متن میباشد؛ از اینرو، هر جا مسأله فهم در کار است، هرمنوتیک حضور دارد. برای شناخت بهتر این دانش، باید اصول آن را شناخت. در این جا اشارهای گذرا به اصول هرمنوتیک میشود و در ادامه مقال، نقد آن خواهد آمد.
برای فهم دانش هرمنوتیک قواعد و اصولی را یادآور شدهاند که مفسّر با رعایت آنها قادر به شناسایی متن موردنظر خواهد بود:
1 ـ پیشفهمها یا پیشدانستههای مفسّر (دور هرمنوتیکی).
2 ـ علایق و انتظارات هدایتکننده مفسّر.
3 ـ پرسشهای وی از تاریخ.
4 ـ تشخیص مرکز معنای متن و تفسیر متن به عنوان یک «واحد» بر محور آن مرکز.
5 ـ ترجمه متن در افق تاریخی مفسّر.9
در تحلیلی که گادامر از هرمنوتیک ارائه میدهد، همین اصول را یادآور میشود.10 تقریبا همه متفکران هرمنوتیک در غرب بر دو مسأله توافق دارند: ضرورت تفسیر متون (چه متون قدیم، جدید و یا همه آثار هنری) و دیگر این که تفسیر نباید بیضابطه باشد. حداقل کاربرد واژهها را باید فهمید؛ لذا اگر کسی از نظر قواعد زبان و آنچه اهل لغت گفتهاند، اطلاعات جامعی داشته باشد، میتواند متنی را که از قدیم به یادگار مانده است، تفسیر کند. البته در مورد متون فنّی یک شرط دیگر هم باید افزود و آن آشنایی با «فنّ» است؛ مثلاً کسی که میخواهد یک متن کلامی یا فلسفی را تفسیر کند، باید اهل فلسفه و کلام، (و به اصطلاح اهل فن) باشد، چنان که در ترجمه و شرح متون ریاضی، حقوقی، نجومی و غیره، باید از این علوم اطلاع کافی داشته باشد، و گرنه هر چند در ادبیات آن زبان قوی باشد، قادر به ترجمه، شرح و تفسیر آن نخواهد بود. با تحوّلی که در این دانش پدیده آمده، «هرمنوتیک امروزه نامی است برای رشتهای از معارف بشری و دانشی از دانشها که با معرفت و شناخت و فهم و درک و تفسیر سروکار دارد و میکوشد با توضیح پیشفرضهای آشکار و نهان در سخنان آدمیان و متون علمی و دینی و مطلق تجلیّات بشری (Humanexpressions)، به تفسیر آنها بپردازد و به کشف معنا، بویژه معنای باطنی یا تأویل این تجلیّات و آثار دست یازد... از نظر هرمنوتیک، خودِ فهم، محتاج فهمیدن و خودِ تفسیر یک مسأله فلسفی است. از نظر هرمنوتیک خودِ تفسیر نیازمند تفسیر است.»11
به اعتقاد متفکران این علم، برای یک تفسیر دقیق و درست علاوه بر فهم بافت فرهنگی و تاریخی خاص مؤلف، درک و دریافت ذهنیت و نیّت مؤلّف ضروری است. شناخت نیّت مؤلف از طریق نوعی پیشگویی یا جهش شهودی انجام میپذیرد. مفسّر از این راه، فهم و آگاهی مؤلف را آزاد ساخته، از آن رازگشایی مینماید و آن را مشکوک میسازد. در اثر این رازگشایی از ذهنیت مؤلف، مفسر به دریافتی وسیعتر و فهمی بهتر از فهم خود مؤلف نسبت به عقایدش نایل میشود؛ یعنی مفسّر عقاید مؤلّف متن را بهتر از خود او میفهمد! هر چند این که مخاطب یا مفسّر، بتواند بهتر از خود مؤلّف سخن او را بفهمد و از متن فراتر رود، مقبول بسیاری از هرمنوتیکشناسان معاصر نیست.12
پس از آشنایی اجمالی با مفهوم هرمنوتیک، لازم است بدانیم خاستگاه اصلی این مبحث، غرب و تمدنهای کلاسیک غربی است. پایه و اساس آن این است که چگونه باید متونی را که نویسندگانش درگذشتهاند و شرایط تاریخی آنان از بین رفته است، مطالعه کرد و به معنای آنها پی برد؟
آگوستین هرمنوتیک را «علم تأویل کتاب مقدس» معرفی کرده است.13 هرمنوتیک در غرب قرنها به تفسیر کتب مقدس یهود و نصاری اطلاق میشد. گویا آغازگر آن «فیلون» بوده که به تأویل علاقه ویژه داشته و مؤسّس و مروج سبک تأویلی در تفسیر کتب مقدس بود. مجادله بر سر چگونگی تفسیر کتاب مقدس در میان یهودیان و مسیحیان همواره وجود داشت، تا این که در اواسط قرن نوزدهم میلادی، متفکر آلمانی، شلایر ماخر (1834-1768م) در آن تأمل تازهای نمود و به آن توسعه داد، و از این رهگذر هرمنوتیک نوین تولد یافت.14
وی را پدر کلام جدید و کانتِ هرمنوتیک خواندهاند.15 او اثبات کرد که کتاب مقدس مسیحی به هیچ گونه روش تفسیری خاصی نیاز ندارد. تنها مسأله اساسی برای تفسیر آن، فراهم آوردن مبانی دستوری (زبانشناختی ـ گرامر) و شرایط روانشناختی لازم برای فهم متون میباشد. پس از او، ویلهلم دیلتای (1912-1833م) رویکرد هرمنوتیکی ماخر را گسترش داد و درصدد پایهریزی روش عام و جهانشمول برای علوم انسانی براساس روش هرمنوتیک بود، ولی بدان توفیق نیافت. او نشان داد که هرمنوتیک جدید با دوره اصلاح دین و اختلاف پروتستانها و کاتولیکها اوج گرفته است. وی بحث «نیّت مؤلّف» شلایر ماخر را رد کرد و معتقد بود روش علوم طبیعی، تبیین است و روش علوم انسانی، فهمیدن.
هانس گتورگ گادامر، پس از دیلتای، در این زمینه به نوآوری پرداخت و پژوهشگران را به تأمل و بازنگری درباره مبانی و نحوه فهم و بینش خود دعوت کرد. به اعتقاد او، باید بین شناخت و فهم تفکیک قائل شد؛ زیرا هر شناختی متضمّن فهم نیست، فهم در اثر پیوند افقها حاصل میشود. منظور وی از تقریب افقها (fusion of Horizens)، نزدیک کردن افق سوژه با متن است. هر متن و اثر، در زمان و مکان خاص، معانی و تعابیر خاص دارد. لذا برای فهم آن باید افق و دیدگاه خواننده و دیدگاه تاریخی متن، متحد شوند و در این صورت، چون افقها تعدیل و تغییر مییابند، هیچگونه تفسیر نهایی و عینی متصور نیست و فهم درست و نادرست وجود ندارد. به اعتقاد او، نباید در متن محصور شد، پیشفرضها تعیین کننده معنای متناند، و منشأ اختلاف تفاسیر، استناد مفسّران به پیشفرضها، پیشداوریها و انتظارات و پرسشهای خاص است. تفسیر متن همواره مبتنی بر چیزی است که پیشاپیش داریم و هیچ موضوع یا متنی را فارغ از پیشفرضها نمیفهمیم.16
به اعتقاد پل ریکور، هرمنوتیک خاص مربوط و مخصوص به متون مقدس بود و ما باید سعی کنیم کاربردهای ویژه را پشت سر گذاشته، به هرمنوتیک عام برسیم.
انقلاب اول در هرمنوتیک، گذار از هرمنوتیک خاص به عام بود. گام دوم و انقلاب کپرنیکی بعد، گذار از معرفتشناسی (دیلتای) به هستیشناسی (هایدگر و گادامر) است.17
«فرهنگ فلسفه و مذهب» مراحل تحول هرمنوتیک را چنین وصف کرده است:
ـ کشف معنای اصلی متن (متون مقدس یا ادبیات کلاسیک)؛
سریان هرمنوتیک به تاریخ و علوم انسانی (ویکو)؛
ـ توسعه هرمنوتیک به وسیله روشهای دستور زبانی و روانشناختی (شلایر ماخر)؛
ـ عمومیت به تفکر تاریخی؛ چرا که فهم، تاریخی است (یوهان درویسن)؛
ـ تمیز بین روشهای علوم طبیعی و علوم انسانی و کاربرد هرمنوتیک به عنوان مبنایی کلی در علوم انسانی (دیلتای)؛
ـ تحلیل هستیشناسانه وجود: هر متن از هستی سخن میگوید، اتحاد هرمنوتیک و هستیشناسی (علوم طبیعی و علوم انسانی) به دور هرمنوتیکی گرفتار میشود (هایدگر)؛
ـ کاربرد روش هایدگر در تئولوژی (رودلف بولتمان)؛
ـ جهانشمولی هرمنوتیک؛ ما به تاریخ تعلق داریم، نه تاریخ به ما. هستی که قابل درک است، زبان میباشد (گادامر)؛
ـ تأکید بر جنبههای عینی، برخلاف روش گادامر و هایدگر که به فاعل اهمیت بیشتری میدادند (امیلیو بتی)؛
ـ ویژگی کنترل تفسیر هرمنوتیک (پل ریکور).18
طبق یک تقسیم دیگر، چهار گرایش به هرمنوتیک وجود دارد که بیانگر روند وسیعتر تاریخی این دانش است:
الف: گرایش محافظهکارانه (سنتی یا رمانتیک): شلایر ماخر، دیلتای وهرش در این دسته قرار میگیرند. بر این اساس، مفسّر میتواند با به کارگیری روش درست به مقاصد مؤلّف دست یابد.
ب: گرایش میانهرو: گادامر و ریکور و بتی، گرایشی میانهرو دارند. ایده کلی آنها این است که تفسیر همواره خلاقانه است و همیشه دیالوگی بین مفسّر و مؤلف (یا متن) وجود دارد. به گفته گادامر، بهترین حالت، پیوند افق آن دو میباشد.
ج: گرایش تندرو؛ که شامل نیچه، هایدگر، فوکو و دریدا میشود. ایده کلی این است که به سبب خلاقیت موجود در تفسیر، معلوم نیست مفسّر بتواند با معنای اصلی و اولیه مؤلف ارتباط برقرار کند. به گفته فوکو «مؤلف مرده است». بر این اساس همه فهمها نسبی است.
د: گرایش انتقادی. هابر ماس، از این گروه است. بر این اساس با تأمّلی نقّادانه میتوان از ارتباط با سنت آگاهتر شد و تا حدی از انحرافهای مربوطه مصون ماند.19
بدینسان ملاحظه میشود که هرمنوتیک کلی و هماهنگ وجود ندارد. این دانش اکنون به نوعی نظریه معرفتشناختی تبدیل شده و در پژوهشهای علوم انسانی، اجتماعی، بویژه فلسفه، زبانشناسی، نقد ادبی و هنری و حتی سیاسی رواج یافته و مهمترین ویژگی آن در تمام زمینهها، تکیه بر پیشفرضها است.
الف. شَطَحی بودن اصول اولیه دیانت مسیحی که قوای ادراکی انسان از تصوّر و تصدیق آن ناتوان است؛ مانند تثلیث و خدا.
اربابان کلیسا در گذشته و حال در پاسخ این که چرا این معارف قابل درک و فهم نیست، مسأله قداست آن را مطرح میساختند و از چون و چرا جلوگیری میکردند. آنان تنها بر تسلیم و پذیرش محض تکیه مینمودند و به کسی اجازه تحلیل و تفسیر محتوای کتاب مقدس را نمیدادند. پیدایش هرمنوتیک جدید (به گفته دیلتای)20 بیشتر معلول مناقشاتی بود که پس از دوره رنسانس درباره تفسیر کتاب مقدس بین پروتستانها و کاتولیکها پدید آمد؛ از اینرو، متکلمان و انجیلشناسان مسیحی مانند رودلف بولتمان، تمام کوشش خود را در جهت بهکارگیری هرمنوتیک برای تفسیر کتاب مقدس و «اسطوره»زدایی از پیام آن صرف کردند. هدف آنان کشف، تفسیر و تأویل معانی و حقیقت روحانی کتاب مقدس (عهدین) بود، به گونهای که هر نسل بتواند کتاب مقدس، بویژه انجیل را خطاب به خود درک و فهم کند.
ب. گزارشی بودن متون مسیحیت؛ چرا که اناجیل مختلف را سالها پس از عیسی مسیح علیهالسلام نوشتهاند و نویسنده هر یک معلوم است.21
ج. تضاد آن با علم و پیشرفت. کلیسا هرگونه کشف علمی جدید را برخلاف مقبولات انجیل تلقّی، و آن را مردود دانسته و مخترعان، محاکمه و بازداشت میشدند.
د. محدودیت دیانت مسیحی؛ زیرا دستورات زیادی در مسائل دینی و دنیوی آن وجود ندارد. از اینرو اربابان کلیسا دست خود را برای وضع قوانین و تغییر شریعت، همیشه باز میدیدهاند؛ در نتیجه قسمت مهمی از احکام آن، منشأ زمینی دارد. گویا این امر اندکی قبل از ظهور اسلام یا همزمان با آن رواج داشته که قرآن کریم میفرماید:
«فویلٌ للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثمّ یقولون هذا من عنداللّه لیشتروا به ثمنا قلیلاً» بقره /79
اینها (و شاید علل دیگری نیز باشد) زمینه بحث برخورد با متون مقدس را فراهم کرد تا متفکران مسیحی بتوانند الهیات خود را نجات بخشند. آنان با هدف حل مشکل عقلانی نبودن اصول، مشکل مخالفت با علوم جدید، و تغییر و اصلاح قسمتی از احکام شریعت مسیحی، متون مسیحی را در اختیار روشنفکران قرار دادند تا به شکل دلخواه خود درآورند و چون لفظ را نمیتوانستند تغییر دهند، هر چه خواستند در حوزه معنی به اجرا درآوردند. بر این اساس، هرمنوتیک که معنی را تابعی از متغیّر شرایط ذهنی و فرهنگی نویسنده و خواننده میداند، پدید آمد. بدینسان اسپینوزا، متون مسیحی و یهودی را از حوزه حقیقت خارج ساخت و گفت شدت عاطفه و قدرت تخیل پیامبران باعث میشود که اظهارات آنان به کشف یک حقیقت مربوط باشد، و نه ابلاغ یک فرمان لازمالاجرای معتبر؛ یعنی وقتی پیامبری اعلام میکند که از خدا سخن میگوید در واقع از خود سخن میگوید و احوال درونی خود را آشکار میکند؛ لذا چهره خدا نزد هر پیامبری رنگ دیگری به خود گرفته، اوصاف انسان مبنای اوصاف خدا میگردد.22
آری، بدینگونه، در غرب هرمنوتیک پدید آمد. روشنفکران با این کار، مسیحیت را به انزوا کشاندند و از حرمت آن کاستند.
تعریف، اصول و انگیزه پیدایش مبحث هرمنوتیک با متون مسیحی مرتبط است. سؤال این است که آیا میتوان همین مباحث، با آن مبانی و اهداف را درباره متون اسلامی، بویژه «قرآن کریم» مطرح کرد؟ آیا اصول دیانت اسلام، مبهم و غیرقابل فهم است؟!
آیا قرآن کریم که بدون کم و کاست و هیچگونه تغییر از عالم غیب مستقیما بر قلب رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل و بلافاصله نوشته شده، مانند انجیل باید فرض شود که نوشتهای است اخباری و دستنوشتهای به دلخواه افراد و نه وحی مستقیم؟
آیا اسلام و تعالیم قرآن با علم و تمدن جدید تضاد دارد که نیاز به بازنگری داشته باشد؟ یا این که شریعت اسلام جامع و کامل نیست؟
مسلما از دید هر صاحب اندیشه سالم و بیغرض، پاسخ به همه سؤالات یاد شده منفی است. تطبیق مباحث فلسفه دین دانشمندان غربی که از سر استیصال، راهحلی برای ادامه حیات انجیل و تورات تحریف شده ارائه کردهاند، بر قرآن کریم و سنّت پیامبر و ائمه علیهمالسلام ، تقلیدی ناشیانه و ویرانگر است.
بحث هرمنوتیک در جهان اسلام به گونه مستقل و معنای جدید آن، تاکنون مطرح نبوده است. البته موضوع تأویل، یعنی گذر از لفظ و رسیدن به معانی پنهان، در میان مفسران همواره وجود داشته است و از این رهگذر روشها و مناهج تفسیری، انواع تفسیر رمزی، اشاری، شهودی، عقلی و اجتهادی و تفسیر به رأی پدید آمدهاند. عرفا و باطنیان به تأویل و تفسیر باطنی متون دینی، توجّه کامل داشتهاند. اما با این همه، تأویل صحیح با هرمنوتیک که از غرب آمده، تفاوت زیادی دارد. علل و زمینههای پیدایش هرمنوتیک در مورد متون مسیحی را نمیتوان به تأویل قرآن مرتبط دانست؛ لذا طرح این مبحث، به گونه پراکنده در برخی از محافل علمی جهان اسلام جدید مینماید.
چنان که گذشت، هرمنوتیک یا علم تفسیر متن با تکیه بر پیشدانستهها، در غرب پیشینهای طولانی دارد، ولی از آن جا که تحولات علمی و تکنولوژیک معمولاً پس از چندین دهه تأخیر، آن هم به شکل ناقص به کشور ما میرسد، این مبحث نیز بسیار دیرتر از آنچه شایسته بود وارد حوزه اندیشه اسلامی شد. حتی میتوان گفت جهان عرب در اخذ پیشرفتهای مربوط به علوم انسانی گامی چند از ما جلوتر بودهاند. طی سالهای اخیر کتابها و مقالاتی در این زمینه در مصر تألیف شده است؛ از جمله میتوان از کتاب «علم التفسیر» اثر القس عزیز فهیم نام برد. بتازگی این مبحث در محافل علمی و مطبوعاتی ما راه یافته و کوششهایی در اینباره انجام گرفته است. هر چند در قالب مقالات و نقدها این بحث آمده، اما به صورت منسجم در قالب یک کتاب، تنها نوشته موجود کتاب هرمنوتیک، کتاب و سنت نوشته محمد مجتهد شبستری است که آن را چنین معرفی میکند:
«موضوع کتاب این است که مفسّران وحی اسلامی براساس پیشفهمها، علایق و انتظارات خود از کتاب و سنّت به تفسیر آن پرداختهاند.»23
کوشش اصلی نویسنده کتاب نشان دادن ارتباط تفسیر از متن با پیشفرضها و انتظارات است، و این که آنچه علمای اسلامی از متون دینی میفهمند، براساس پیشفهمها و انتظاراتشان است و به هیچ وجه کاملاً منطبق بر متون دینی نیست.
وجود اختلاف برداشتها نشانه و دلیل فاصله میان متن و تفسیر آن میباشد.
«تنقیح تمامعیار پیشفهمها، علایق و انتظارات مفسّران و فقیهان در هر عصر، شرط اساسی و اصلی هر گونه تفسیر و افتاء قابلقبول است و تکامل دانش دین بدون این بازنگری و تنقیح میسّر نیست.»24
در دانش هرمنوتیک، تخلیه ذهن از هر پیشدانسته و سؤال در مقام تفسیر نه تنها ممکن نیست، بلکه این دو از مقدّمات و مقوّمات فهم متن شمرده میشوند25 و تفسیرهای گوناگون هر عصر انعکاسی از دانشها، نزاعها، جدالهای فکری و نیازهای عصر مفسّر است، به گونهای که اگر مفسّر در آن زمان و مکان نمیزیست، اینگونه تفسیر پدید نمیآمد.26
منظور از پیشدانستهها در نظر هرمنوتیکشناسان، اطلاعات بیرونی مفسّر و برگرفته از زمینه اجتماعی، سیاسی و فرهنگ هر عصر است؛ یعنی آگاهی از شاخههای مختلف علوم انسانی، انسانشناسی، جامعهشناسی، باورهای فرهنگی، دینی و حتی آداب و رسوم رایج در هر عصر، اطلاع از اختراعات و اکتشافات قوانین حاکم بر جهان، همه را در برمیگیرد. در عمل نیز شاهد به کارگیری این اطلاعات هستیم. مفسّرانی که آگاهیهای آنان از زمان خود بیشتر بوده، طبعا احاطه بیشتری نیز به مباحث قرآن داشته و دریافتهای آنان عمیقتر بوده است. هر چند این برداشتها آگاهانه انجام نگیرد، اما متأثر از دید علمی، اجتماعی و سیاسی مفسّر به موضوع است، به گونهای که اگر این معلومات نبود، مفسّر چنین برداشتی نداشت و آیه را به گونه دیگر تفسیر میکرد، یا میان مضمون آیه و بحث اجتماعی یا تاریخی ارتباط برقرار نمیکرد. همه اینها بدون شک ناشی از اطلاعات عصری مفسّر است.27
نمونههایی از چنین تأثیرگذاری را در تفسیر آیات زیر میتوان مشاهده نمود:
«اللّه الذی رفع السموات بغیر عَمَدٍ ترونها» (رعد /2)، که گفته شده این آیه با توجه به علم روز به قانون جاذبه زمین اشاره دارد.28 و آیه: «هو الّذی خلق اللیل و النهار و الشمس و القمر کلّ فی فلک یسبحون» (انبیاء /33) به اتمسفر و فضای خاص در آسمان29 و آیه: «الذین یأکلون الرّبا لایقومون الاّ کما یقوم الّذی یتخبّطه الشیطان من المسّ»(بقره /276)، به نسبت دیوانگی به میکرب خاص در مغز (و نه به شیاطین) اشاره دارد.30
اینها پارهای از نظرات و استدلالهای طرفداران دانش هرمنوتیک درباره تفسیر قرآن، در ایران است. چنان که ملاحظه شد، اینان تفسیر صحیح را در گرو برخورداری هر چه بیشتر از پیشدانستهها و معلومات قبلی مفسّر میدانند، و این که با ذهن خالی نمیتوان به سراغ قرآن رفت.
اکنون باید ببینیم میزان تأثیر اطلاعات بیرونی و پیشدانستهها در فهم و برداشت از قرآن چه اندازه است؟ و آیا اصولاً قرآن را بدون چنین زمینهای نمیتوان فهمید؟
از دیرباز اصل پذیرفته شده در مورد فهم قرآن این بوده که، قرآن کریم قابل درک و فهم میباشد و تفسیر آن به ابزاری ویژه نیاز دارد. قرآن نه معمّاست که به هیچرو، جز برای معصومان قابل درک نباشد و نه درک و فهم آن آنچنان ساده و آسان است که هر عرب بیسواد یا عجم کمسواد، تنها با در اختیار داشتن ترجمهای از قرآن، به ژرفای آن راه پیدا کند؛ چه این که قرآن در عین آسانی «ولقد یسّرنا القرآن للذکر» (قمر /17)، وزین و سنگین است «انّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً»(مزمّل /5). برای درک آن، جدا از ابزار کلیدی فهم دلالت الفاظ بر معانی، و رعایت سایر قواعد، مفسّر نباید آراء و نظرات خود را «ملاک و معیار» گرفته، با این نگرش به سراغ قرآن برود. درک واقعی و صحیح هنگامی صورت میگیرد که انسان با ذهن خالی از هرگونه علاقه و پیشداوری و انتظارِ از پیش تعیینشده به تفسیر کتاب خدا بپردازد. از سوی دیگر، نقش پیشدانستهها و پیشفهمها را در فهم نمیتوان منکر شد؛ چه، هر مفسّری که در هر یک از رشتههای علمی تخصّص داشته باشد یا به فرقه و مذهب خاصی وابسته باشد، قهرا بر تفسیر و نگاه او به قرآن تأثیر میگذارد. امّا بحث این است که به طور کامل و دربست نباید تسلیم آن باشد. حداکثر آن است که اطلاعات پیشین مفسّر، اجمالاً در فهم قرآن سهم دارند؛ زیرا افراط در تکیه بر اندوختههای پیشین، و سوابق ذهنی و اعتقادات مذهبی و کلامی، به منزله عینکی رنگین در برابر چشمان مفسّر است که همه چیز را به همان رنگ دیده، او را از درک درست ناتوان میسازد.
یکی از آفاتی که همواره متون دینی را تهدید کرده و میکند همین است که با توشه سابقه ذهنی و ملاک قرار دادن دانش بشری خود، متون دینی را تفسیر کنیم. این کار یک نوع تحریف معنوی به شمار میآید. معیار و ضابطه به کارگیری پیشدانستهها، این است که بر سوابق مسلّم و قطعی ذهنی و اصول متعارف و موضوعهای که قابل برهان است تکیه شود، و از استناد به ذهنیات خیالی و غیریقینی، و نیز از سوابق روانی دلخواه و هوسها و هر پیشداوری که موجب آسیب رسیدن به فهم درست آیات میشود، جدا پرهیز گردد. بدینسان باید ذهن را از «پاسخ»ها خالی کرد. طرح سؤال مانع ندارد. نباید پاسخها را از قبل تعیین و آیات را بر آنها منطبق ساخت؛ همانگونه که نظریات علمی را به هنگام تفسیر باید کنار گذاشت.
علاّمه طباطبائی رحمهالله میفرماید:
«وقتی ذهن آدمی مشوب و پابند نظریههای خاصی باشد، در حقیقت عینک رنگینی به چشم دارد که قرآن را نیز به همان رنگ میبیند و میخواهد نظریه خود را بر قرآن تحمیل نموده، قرآن را با آن تطبیق دهد. پس باید آن را تطبیق نامید نه تفسیر. آری فرق است بین این که یک دانشمند، وقتی پیرامون آیهای از آیات فکر و بحث میکند، با خود بگوید: ببینیم قرآن چه میگوید؟ یا آن که بگوید این آیه را به چه معنایی حمل کنیم. اولی که میخواهد بفهمد آیه قرآن چه میگوید، باید تمامی معلومات و نظریههای علمی خود را موقّتا فراموش کند، و به هیچ نظریّه علمی تکیه نکند، ولی دومی، نظریات خود را در مسأله دخالت داده و بلکه براساس آن نظریهها بحث را شروع میکند، و معلوم است که این نوع بحث، بحث از معنای خود آیه نیست.»31
نمونه عینی سخن علاّمه، روش خود وی در تفسیر المیزان است. با این که ایشان در فلسفه، علوم عقلی و عرفان صاحبنظر است، اما در تفسیر و فهم آیات به سوابق ذهنی و رشته علمی خود تکیه نمیکند. ایشان پس از بحث از مفاد آیه، گاه مطالب فلسفی اجتماعی و غیره را نقل میکند، اما به هنگام استظهار از قرآن، به این نظریات استناد نمینماید.
سید قطب نیز تفسیر صحیح را در گرو کنار نهادن پیشفرضها و نظریات علمی دانسته، میگوید:
«سبب این تأویلها [مربوط به مبهمات قرآن و امور غیب که برخی انجام دادهاند [آن است که آنان با پیشفرضهای ذهنی خودشان که از غیر قرآن گرفتهاند به سراغ قرآن رفتهاند و میخواستهاند قرآن را با همان پیشفرضها و پیشفهمها تفسیر کنند... راه درست در فهم و تفسیر قرآن و فهم جهانبینی اسلامی این است که انسان تمام پیشفهمها و پیشفرضها را از ذهنش پاک کند و با قرآن بدون هیچگونه پیشفرضی روبرو شود و احکام و معارف را همانگونه که قرآن و حدیث تصویر میکنند دریافت کند. چنین کسی قرآن را براساس پیشفرضهای خود ارزیابی و تفسیر نمیکند.»
آن گاه خود چنین اعتراف میکند:
«من خودم را تبرئه نمیکنم، در نوشتههای سابق و نیز در جلدهای پیشین فیظلال پایبند برخی از پیشفرضها بودهام، که امیدوارم در آینده جبران کنم.»32
در مقابل دیدگاه افراطی که میگوید بدون تکیه بر پیشدانستهها و پیشفهمها، قرآن قابل فهم نیست، نگارنده معتقد است اندوختههای پیشین، دید مفسّر را توسعه میبخشد، و اجمالاً و به صورت جزئی در فهم قرآن مؤثّر است. اما کلیّت آن به هیچ وجه نمیتواند پذیرفته باشد؛ زیرا منتهی به اجرا کردن اصول هرمنوتیک برخاسته از غرب، در مورد متون اسلامی خواهد شد و قیاس قرآن با کتاب مقدس مسیحیان سراسر اشتباه و خطاست.
تأکید مفسّران سختکوش و راستین بر این نکته بوده که باید مستقیما به سراغ خود قرآن رفت. سبک تفسیر قرآن به قرآن، در عصر معصومین علیهمالسلام مورد استفاده اهلبیت بوده است؛ گرچه پس از دوره حضور این روش در میان مفسّران آنچنان که باید، رواج نداشته است، و تنها در سده اخیر، مرحوم علاّمه طباطبائی با تفسیر المیزان آن را احیا نموده است، اما به هر حال اصلیترین و مطمئنترین روش در فهم و تفسیر قرآن کریم میباشد. لازمه التزام به این روش آن است که نظریات علمی و گرایشهای مذهبی را نباید مقدمه فهم قرآن قرار داد؛33 زیرا قرآن در خور فهم بشر است. اصولاً یک اصل کلی که قرآن پیرامون همه وحهای آسمانی ذکر میکند این است که همه فرستادگان خدا به زبان قوم و امت خویش مبعوث شدهاند: «و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه»
ابراهیم /4
شاید مفاد آیه شریفه این باشد که لسان وحیانی پیامبر هر امت، چیزی ناشناخته و نامفهوم برای مردم آن دیار و مخاطبان آنان نبوده است و شاید فرمایش پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله : «انّا معاشر الانبیاء اُمرنا ان نکلّم الناس علی قدر عقولهم»34 نیز ناظر به همین آیه باشد.
در آیات قرآن، مکرّر تصریح شده که این کتاب به زبان ناس، و برای مردم است؛ یعنی همگان میتوانند آن را بفهمند: «هذا بیانٌ للناس و هدیً و موعظةٌ للمتّقین»(آلعمران /138) و «هذا بلاغٌ للناس و لیُنذروا به»(ابراهیم /52) همچنین قرآن کریم با «بیان عربی مبین»(شعراء /195)، «نور» (نساء /174)، و «تبیان کل شیء»(نحل /89)، «احسن الحدیث»، (زمر /23) شفا و غیره وصف شده است. چگونه ممکن است قرآن، هدایت، بیّنه، فرقان و نور برای مردم در تمامی نیازهای زندگیشان باشد، ولی در ضروریترین نیازشان که فهم خود قرآن است، نه هدایت باشد، نه تبیان، نه فرقان و نه نور؟35 قرآن کریم به همه افرادی که در راه خدا مجاهدت میکنند مژده داده که ایشان را به راههای خود هدایت کند: «والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا»(عنکبوت /69)، ولی در مهمترین جهادشان که فهم کلام پروردگارشان است، ایشان را هدایت نکند (و به فرضیات علمی احاله کند)؛ چه جهادی بزرگتر از مجاهدت در فهم کتاب خدا؟36
بهترین گواه بر امکان چیزی، وقوع خارجی آن پدیده است، که در مورد فهم قرآن این معنا تجربه شده است. مردم صدر اسلام که مخاطبان نخستین آیات بودند، بدون سابقه ذهنی و پیشدانسته و پیشفهم، وقتی آیات شریفه را میشنیدند، در حدّ خود آن را میفهمیدند. در آن زمان از علوم و فنون و مکاتب مختلف و فرقههای مذهبی خبری نبود، تا گفته شود فهم آنان از قرآن، مستند به علوم بیرونی و بشری بوده است. قرآن مانند آب زلال از آسمان وحی بر دلهای تشنه و نیازمند آنان فرود میآمد، و آن قوم، چنان که محاورات روزمره را درک میکردند، قرآن را نیز میفهمیدند و هر جا نیاز بود، آن را رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله برای مردم تبیین مینمود؛ چرا که حضرتش، از طرف خداوند چنین وظیفهای داشت: «کتابٌ انزلناه الیک لتبیّن للناس ما نزّل الیهم». البته فهمها یکسان نبود، اما به هر حال وحی برای همگان مفهوم بود؛ از اینرو، قرآن توانست فرهنگ منحط جاهلی را آنچنان دگرگون نماید که از آن قومِ خشن با اخلاق غیرانسانی، مردمانی متمدن، خداترس و نوعدوست بپرورد.
از آن جا که مردم با عقل و خرد خود میتوانند آن را درک کنند، به تدبّر و تفکّر در قرآن دعوت شدهاند: «کتاب انزلناه الیک مبارکٌ لیدبّروا آیاته»ص /29
طبیعی است اگر تدبّر و ژرفاندیشی در متن قرآن، بازیافت معرفتی و هدایتی ثمربخشی نداشته باشد، یا این فهم و معرفت تنها وقتی میسّر باشد که انسان با ذهن انباشته از پیشفهمهای خاص به سراغ قرآن برود، دستور به تدبّر و تفکّر در قرآن فقط، لغو خواهد بود.
قرآن، بدون ضمیمه کردن چیزی، مردم را به تدبّر در کلام خدا فرامیخواند و این امر، هم معناداری آن را میرساند، و هم این که این معنا مستقلاً قابل شناسایی است. نکته دیگر این که قرآن کریم کسانی را نکوهش میکند که با شنیدن آیات الهی خود را به تجاهل و نفهمیدن زده، میگفتند: «قلوبنا غلفٌ بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون» (بقره /88). یا: «قالوا قلوبنا فی اکنّةٍ ممّا تدعونا الیه» (فصّلت /5).
اگر قرآن کریم اصولاً، یا طبق دانش هرمنوتیک، بدون پیشفرض و پیشفهم و امثال آن، قابل درک و فهم نبود، این سرزنشها جایی نداشت.
حاصل آن که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرآن را به سلف صالح تفهیم کرد، و ایشان نیز آن را فهمیدند و به کار بستند، بدون این که نیازی به علوم نوظهور داشته باشند. منظور عدم وابستگی فهم قرآن به معارف بشری است و گرنه اطلاع از فنون مختلف و اطلاعات زیاد، در نحوه برداشت از قرآن مؤثر است.
با توجه به آنچه گذشت، این سؤال مطرح است که آیا در حقیقت انسان میتواند بدون هیچ پیشفرضی و با ذهن خالی به سراغ قرآن برود؟
ممکن است گفته شود درک و فهم مخاطب از یک کلام و پیام، متناسب با دنیای ذهنی اوست؛ زیرا ذهن او انباشته از یک رشته مفاهیم و احکام است و او از منظر همان اندوختههای ذهنی به کلامی که به وی القا میشود مینگرد. بنابراین، گرچه در حقایق و معارف دینی قبل از ابلاغ و بیان اختلافی راه ندارد، ولی پس از ابلاغ، به دلیل این که اندوختههای ذهنی افراد مختلف و متعارض و خطاپذیر است، همه این اوصاف به معرفت دینی او نیز سرایت میکند و در نتیجه فهم و درک و تفسیر متن (مثلاً قرآن کریم) براساس آن اندوختههای پیشین تغییر میکند.
در واقع، دو نکته وجود دارد: اول این که بدون پیشفهمها، تفسیر متون امکانپذیر نیست. دوم این که چون اندوختههای افراد با یکدیگر فرق میکند، فهم مشترک از یک متن وجود ندارد و تفسیرها نمیتواند یکسان باشد، و بناچار باید گفت همه این برداشتها و تفسیر نیز مقرون به صحت است؛ چنان که گادامر براساس دانش هرمنوتیک میگوید فهم درست و نادرست وجود ندارد و همه برداشتها و فهمها صحیحاند.37
پاسخ این است که تهی ساختن ذهن از فرضیات و پیشفهمها به هنگام مراجعه به قرآن، نه تنها ممکن، بلکه ضروری است. قبلاً گفتیم معناداری قرآن وابسته به چیزی نیست. اگر مفسّر با تکیه بر پیشدانسته خود به تفسیر بپردازد، طبعا به دنبال درک و فهم معنا و هدف گوینده و صاحب متن نیست و سعی میکند تنها خواست و انتظار خود را بر متن حاکم سازد. در حالی که براساس قاعده دلالت الفاظ بر معانی، هر متن، معنیدار بوده و مفسّر باید بکوشد آن را دریابد. البته امکان فهم مشترک از متن نیز وجود خواهد داشت؛ زیرا همه میکوشند معنای اصلی کلام و گوینده را درک نمایند. فهم مشترک هنگامی وقوع مییابد که هر مفسّر پیشفرضهای خود را مبنا قرار ندهد، اما طبق اصول هرمنوتیک هیچ فهم مشترکی در حوزه معرفت دینی (و حتی غیردینی) وجود نخواهد داشت و در نتیجه آن باب تفهیم و تفاهم و تعلیم و تعلّم بسته میشود؛ زیرا هیچ متکلّمی نخواهد توانست مقصود خود را به مخاطبان خویش تفهیم نماید و هیچ مخاطبی قادر به درک مقصود گوینده یا نویسنده نبوده و تنها علایق خود را بر متن تحمیل مینماید.
البته پیشفرضها و پیشدانستهها به صورت موجبه جزئیّه تأثیر گذارند؛ مثلاً ممکن است شنوندهای به خاطر آگاهیهای بیشتری که از یک پدیده طبیعی یا حکم دینی دارد، از سخنی که در مورد آن میشنود، فهم وسیعتری به دست آورد، ولی اینگونه تفاوت، که طولی و تشکیکی (ذومراتب) است با اشتراک در فهم منافات ندارد؛ مثلاً با شنیدن لفظ «آب»، عالم و عامی میفهمند که آب، جسمی است روان که تشنگی را فرومینشاند. با این تفاوت که عالم به سبب آگاهی از ترکیبات شیمیایی عناصر، که با مفاهیم مولکول، اتم، و وزن نوعی و... بیان میشود، از کلمه آب، علاوه بر آنچه غیر عالم میفهمد و در آن با وی شریک است، حقایق دیگری را نیز درک میکند.
این مطلب در مورد قرآن نیز صادق است؛ زیرا آیات قرآن درجات و مراتب دارد و هر کس به قدر ظرفیت فهم خود از آن بهره میبرد: «انزل من السماء ماءً فسالت اودیة بقدرها» (رعد /17). اما بطون با الفاظ و معانی رابطه دارند، مرتبه سطحی آن را عموم مردم درک میکنند و کسانی که در آن دقت میکنند، معنای دقیقتری از آن درمییابند، و این معنای ثانی، مباین معنی اول نیست، بلکه همان است؛ با عمق و لطافتی بیشتر. درک این لطایف (تأویل قرآن) ویژه راسخان در علم است. (آلعمران /7).
نکته مهم این است که تفاوت درجات فهم قرآن، با اشتراک فهم در مورد نخستین مرتبه آن، یعنی ظاهر قرآن، منافات ندارد و اساسا درک و فهم عمیقتر وقتی معنی دارد که فهم و درک ثابت و مشترکی وجود داشته باشد تا در مقایسه با آن، فهم و درک بهتر و بیشتر تحقق یابد. در حالی که طبق اصول هرمنوتیک، فهم قرآن در گرو پیشفهمها و معارف بشری است؛ و چون این معارف همواره در تحوّل و تغییرند، پس فهم ثابت و مشترکی از قرآن وجود نخواهد داشت. مسلما این روش، از موانع و حجابهای فهم قرآن خواهد بود، نه راهی برای بهتر فهمیدن؛ زیرا مفسّر با دید از پیش تعیین شده به قرآن مینگرد، و استفاده از ظاهر قرآن (چه رسد به باطن آن) رنگ خاصّی به خود میگیرد. در این صورت خاصیّت رهبری قرآن ظهور نمیکند، بلکه وسیلهای برای اعتبار بخشیدن به نظریّه از پیش تعیینشده مفسّر است. گذشته از این، مطالب نادرستی به نام تفسیر قرآن، اعتبار و مطلوبیت خواهد یافت. شاید انگیزه گزینش چنین روشی اولاً، ناآشنایی با روش مخصوص قرآن در تفهیم معانی است و از اینرو، تمام عظمت، وسعت و علوّ معانی قرآن را با ترازوی ناتوان ذهن خود میسنجند و متوقعند پدیدآورنده قرآن نیز از افکار و ابتکارات آنان پیروی کند. ثانیا، خودباختگی عدهای در برابر فرضیههای مقبول و مشهور علمی، اجتماعی و سیاسی، همانگونه که در سدههای نخستین، معتزلیان، باطنیان و بعدا فلاسفه و صوفیان، تأویلکنندگان غیرمجاز بودند، اکنون همین کار به خاطر شهوت نوآوری، خردهگیری بر مفسّران بزرگ و غرور بیجای علمی صورت میگیرد؛ در حالی که تفسیر قرآن و فهم درست آن، قانون مشخصی دارد و سلیقههای شخصی و محصولات و سوابق ذهنی نباید در آن مداخله کند.
مطالب گذشته ما را به این نکته رهنمون میسازد که فهم اولیه قرآن برای همه یکسان است. اگر فرقی در فهم با تدبّر در آن دیده میشود، مربوط به لغت یا نژاد نیست، بلکه بسته به عنایت، توجّه و درجات علم و تدبّر است.
اکنون بحث این است که دستیابی به مفاهیم و معانی قرآن (اعم از ظاهر و باطن) در سایه قواعد و اصولی خاص به دست میآید. منظور از این قواعد، تنها فهم زبان عربی نیست. گرچه قرآن در شکل و ساختار ظاهری کلام، همان شیوه محاوره و مفاهمه عرف عقلا را در ارائه پیام خویش ملحوظ داشته و در نتیجه فهم کلام او، میطلبد که مفسّر به قواعد زبان عربی آشنا باشد. با وجود این، نص قرآن از حیث محتوا، ویژگیهایی دارد که بجز معیارهای عمومی عقلا در فهم گفتار متعارف خویش، رعایت یک سلسله معیارهای دیگری را نیز میطلبد؛ چون گوینده آن (خداوند سبحان) در کلام خود مفاهیم و معانی متعالی و متافیزیکی را مطرح ساخته که نه تنها برای انسان عصر نزول بکر بوده، بلکه برای بشر همواره نو و دربردارنده پیامی تازه است. از آن جا که الفاظ و عبارات وضع شده برای معانی محسوس و اعتباری زبان عرب، در ادای روشن این معانی ناتوان بوده است، ناگزیر مفاهیم خود را در قالب تمثیلات، تشبیهات، استعارات و کنایات بیان نموده و دارای سبکی است که نه نثر است و نه نظم، و همین زیبایی سبک و بلندای معناست که بشر را مجذوب و مسحور خود ساخته است.
از اینرو، فهم قرآن به چیزی فراتر از فهم ترجمه تحتاللفظی نیازمند است که به مهمترین آنها اشاره میشود:
پیشنیاز اساسی فهم قرآن، دانستن ادبیات عرب و آشنایی با لغات آن است؛ زیرا نقش اصلی در دلالت هر متن بر معنی، مربوط به مکانیسم قواعد دلالت الفاظ بر معانی است. از اینرو، علوم خادم قرآن مانند صرف و نحو و امثال آن، کلید و ابزار نخستین مراجعه به قرآن میباشند. اگر شخصی این ابزار را داشته و نیز به فنون کنایه، مجاز و استعاره آشنا باشد و سبکهای ادبی را بداند، و خلاصه با آنچه گذشتگان از یک متن قدیمی فهمیدهاند آشنا باشد، میتواند مطمئن شود که مقصود مؤلّف از ظاهر عبارت، همان چیزی است که اکنون فهمیده میشود و گذشتگان نیز آن را کم و بیش همینگونه فهمیدهاند. بنابراین راه فهم قرآن، استفاده از خود متن و تکیه بر مکانیسم دلالت الفاظ بر معانی و آگاهی از قراردادهای زبان عربی (بویژه در زمان نزول) میباشد.
مرحوم علاّمه طباطبائی در فصلی با عنوان: «قرآن مجید در دلالت خود مستقل است» مینویسد:
«قرآن مجید که از سنخ کلام است، مانند سایر کلامهای معمولی از معنی مراد خود کشف میکند و هرگز در دلالت خود گنگ نیست و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحتاللفظی قرآن جز آن است که از لفظ عربیش فهمیده میشود. اما این که خودش در دلالت خود گنگ نیست؛ زیرا هر کس به لغت آشنایی داشته باشد، از جملات آیات کریمه معنی آنها را آشکارا میفهمد، چنان که از جملات هر کلام عربی دیگر، معنی میفهمد. علاوه بر این به آیات بسیاری از قرآن برمیخوریم که در آنها طایفه خاصی را مانند بنیاسرائیل و مؤمنین و کفّار و گاه عموم مردم را متعلّق خطاب قرار داده، مقاصد خود را به ایشان القا میکند... بدیهی است که تکلّم با مردم با الفاظی که خاصیّت تفهیم را واجد نیست معنی ندارد.»38
ایشان اضافه میکند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه اهلبیت علیهمالسلام عهدهدار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احکام شریعت ـ که از ظاهر قرآن مجید به دست نمیآید ـ بودهاند. اما این مطلب منافاتی ندارد که دیگران با اعمال سلیقهای که از معلمان حقیقی یاد گرفتهاند، مراد قرآن مجید را از ظواهر آیاتش بفهمند.39 گرچه این فهم ممکن است اختلافاتی پیدا کرده باشد، ولی این اختلاف ما را از فهم ظاهر آن مأیوس نمیسازد.
البته مبانی فکری، مذهبی و عقیدتی مفسّر میتواند بر فهم و تفسیر او تأثیر گذارد؛ مثلاً یک فیلسوف از قرآن یکگونه برداشت میکند، و یک فقیه به گونه دیگر و یک جامعهشناس یا متکلّم به گونه دیگر و در نتیجه اختلاف پدید آید. اما این امر چارهپذیر است. اگر مفسّر واقعا درصدد فهم قرآن است و میخواهد از تأثیر سوابق ذهنی خود مصون بماند، تنها راه چاره این است که آراء، نظرات و عقاید خود را بر متن تحمیل نکند، به جای متن سخن نگوید و سعی کند آنچه را از دلالت الفاظ برمیآید، آن را دریابد.
زبانشناسی متون دینی، از مباحث عصر جدید و از فروعات هرمنوتیک است و از اینرو، پیشینهای طولانی در محافل اسلامی ندارد. بستر شکلگیری این مبحث، همانند سایر اصول و فروع هرمنوتیک، چالشهای عمیق غرب در رابطه با دین کلیسایی است، اما نظریهپردازان آن بدون توجه به این انگیزه، مطالب خود را از منظری عام مطرح ساخته، و برخی به تبع آنها درصدد تطبیق آن مطالب بر قرآن برآمدهاند. این سؤالها در جامعه دینی امروز ما مطرح است که آیا زبان قرآن تمثیلی است و نمادین؟ یا این که در معانی حقیقی به کار رفته است؟ و یا بخشی از آن حقیقت و بخش دیگر مجاز و کنایه و استعاره است؟ انسانها در همه زمانها مخاطب قرآن هستند، در حالی که نمیتوانند با فهم عرفی متعلق به زمان خود، از تمامی معارف قرآن بهره جویند و درک عمیق تعالیم آن، تنها در اختیار اندیشمندان و آگاهان است. آیا این بیانگر آن نیست که بیان قرآن ویژه دانشمندان برخوردار از شناختهای علمی، فلسفی و تجربی است؟
این امور باعث شده مسأله زبان قرآن به معنای نوین، مورد توجّه قرار گیرد؛ چرا که راه دستیابی به مقصد هر گوینده، شناخت زبان مفاهمه اوست. منظور از زبان قرآن، تنها لغت و لهجه تکلّم و خط و نگارش نیست، چه، از این جهت زبان قرآن، عربی است و ویژگیهای زبان عرب را دارد، بلکه مقصود این است که ورای این مشترکات زبانی، آیا کلام خداوند تمایزات ویژهای از کلام مخلوق دارد؟ آیا همچون سایر رشتههای علمی، پزشکی، فلسفی، فیزیک، شیمی و... است که هر یک اصطلاحات ویژه خود را دارند؟ یا این که شیوه مفاهمه قرآن، همان قالب عرف و عقلاست؟
آنچه از پژوهشهای قرآنی و حاصل تلاش مفسّران برمیآید این است که قرآن همه جا یک زبان دارد. اما چگونه؟ برخی آن را زبان ویژه و عرف مخصوص به خود میدانند40؛ اما بسیاری معتقدند زبان قرآن، همان زبان عرف و عقلاست.41 گواه این مدعی آن است که معاصران پیامبر و مخاطبان قرآن، قرآن را میفهمیدهاند، زیرا صاف و بیاعوجاج بوده است: «غیر ذی عوجٍ»(زمر /28). و به لسان قوم (ابراهیم/4) بودن آن به این معنی است که همان تعبیرات جاری عربها را به کار گرفته است؛ مثلاً عربها از باب تغلیب، خطابشان با مذکّر است، قرآن نیز همین روش را به کار برده است. بیشتر آیات احکام خطاب به مردان است، نه این که زنها مشمول آن احکام نباشند؛ چنان که منظور از تشبیه: «شجرةٌ الزّقّوم... تخرج فی اصل الجحیم، طلعها کانّه رؤس الشیاطین» (صافات /62-64). در ذهن شنونده سر شیاطین به زشتی و وحشتناکی موصوف است، و میوه زقوم به آن تشبیه شده، و این مماشات با تصورات اهل زبان است؛ چه، عرب سابقه چنین تشبیهی را داشته است و بر همین قیاس است استعمال کلماتی مانند کید، مکر، اضلال و انتقام دربارهخداوند که حمل بر مجاز میشود.
برای شناخت زبان قرآن باید چند گام برداشته شود:
الف: آشنایی با اصطلاحات ویژه قرآن. هر چند از نظر ظاهر، قرآن کریم با الفاظ و کلام بشری تفاوتی ندارد (به این معنی که از سنخ الفاظ و عبارات است) و لذا همان قواعدی که برای فهم ظاهر کلام عربی غیر قرآن مورد نیاز است برای شناخت قرآن مورد نیاز میباشد؛ اما از آن جا که قرآن پدیدهای است نوظهور و کلام خداوند، تنها یک متن علمی و گزارشکننده یک سلسله معارف و بایدها و نبایدهای معمولی نمیباشد، بلکه ویژگی برجسته آن، هدفگیری تربیتی و هدایتگری با نفوذ در اعماق جان و روح انسان است، قواعدی ویژه میطلبد. راه و روشی که عقلا در مقام محاوره و تفهیم مقاصد، پیش میگیرند، صرفا در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن به کار میآید، ولی برای رسیدن به حقایق والا راهی دیگر، جدا از طریق معمولی باید پیمود. قواعد مقررّه کلّی که به نام اصول محاوره و در علم اصول به نام اصول لفظی خوانده میشود، برای پی بردن به مطالب والای قرآن کافی نیست. هر گاه اشکال و ابهامی در عبارت به وجود آید و هالهای از ابهام، لفظ را فراگیرد، تمامی این اصول از کار میافتد و امکان ندارد با آن وسائل معمولی، گره را گشود.42 این جاست که در گام نخست فهم زبان قرآن، باید با اصطلاحات، واژهها و تعبیرات خاص قرآن، همراه با بار معنایی آن آشنا شد.
ب. گام بعدی آشنایی با زبان عرب معاصر یا قریب معاصر نزول قرآن است. قرآن به زبان عرب و به لهجه قریش نازل شده و البته به خاطر آشنایی سایر قبایل با قریش، و رفت و آمد و مقیم شدن برخی از آنان در مکه، کلماتی از آنان به لغت قریش راه یافت و قرآن در استعمالات خود از فصیحترین لغات دیگر قبایل، بجز قریش نیز به کار گرفته است. این زبان و لهجهها در طول قرون متمادی (همانند سایر زبانها) دستخوش تغییر و تحوّل زیادی شده است؛ لذا اگر بخواهیم با معانی لفظی متعارف امروز زبان عرب به سراغ قرآن برویم دچار اشتباه میشویم. ضروری است معانی واژگان قرآن را مطابق عصر نزول بشناسیم و این کار از عهده کتب لغتی که متأخّراً نوشته شده است، برنمیآید.
ج. آگاهی به اسباب نزول و تاریخ و وقایع و عادات مردم در آن زمان؛ زیرا قرآن به مناسبتهایی نازل میشده و اشاراتی به عادت و رسوم عرب زمان نزول دارد؛ مثلاً آیه: «انّما النسیء زیادةٌ فی الکفر» (توبه /37) اشاره به یک عادت جاهلی دارد که قرآن آن را نکوهش میکند. اگر با عادات و رسوم مردم آن روز عرب آشنا نباشیم، نمیفهمیم قرآن از چه چیز نکوهش کرده، یا چه چیز را اثبات یا انکار کرده است. حتی امینالخولی به این نتیجه رسیده که بدون آشنایی عمیق با فرهنگ عرب و سایر ملتهای عصر نزول، فهم قرآن میسّر نیست43 و روش دانشمندانی مانند فرّاء (متوفای 207)، زجّاج (متوفای 311)، جاحظ (متوفای 255)، شریف رضی (متوفای 406) و راغب اصفهانی، دلیل روشنی بر رویکرد مفسّران در گذشتههای دور به فرهنگ گویشی عرب میباشد.44
د. تفسیر قرآن به قرآن. معانی قرآن با استفسار از خود قرآن، آشکار میشود. «ینطق بعضه ببعضٍ» ممکن است معنای آیهای روشن نباشد، در این صورت به کمک آیه دیگر گویا میشود و مقصود واضح میگردد.
ه .صفا و طهارت نفس. کسی میتواند قرآن را درک کند که اخلاص و تقوا داشته باشد: «و اتقوا اللّه و یُعلّمکم اللّه» (بقره /28) و جان خود را از آلودگی پاک کرده باشد «لایمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه /79). کسی که میخواهد از این چشمه زلال بهرهمند گردد، باید دستی دراز کند که آلوده نباشد. آنان که پاکنیّت و پاکجان نیستند، و هنوز نسبت به قرآن، در دلهایشان شک و شبهه دارند یا باور ندارند، یا در عمل به آن پایبند نیستند، نمیتوانند زبان قرآن، بیان قرآن، و معارف آن را درک کنند؛ هر چند درباره آن بگویند، بنویسند و تفسیر نمایند، چه اینها جز لفظ بیمحتوا نخواهد بود: «سأصرف عن آیاتی الّذین یتکبّرون فی الارض بغیر الحق»اعراف /146
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
«انّ علم القرآن لیس یعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهله و بصر به عماه وسمع به صممه و ادرک به ما قد فات وحیّی به بعد اذ مات، فاطلبوا ذلک عند اهله.»45
مفسّر با طهارت نفس و اخلاص خود را از بندهای هوای نفس رها میکند و با دلی آماده شنیدن و بهره بردن، به سراغ قرآن میرود، و هیچ گاه از پیش خود رأی و نظری را بر قرآن تحمیل نمیکند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و به اعتقاد شیعیان ائمه علیهمالسلام مترجمان وحی و شارح اصلی قرآن میباشند. تفسیر قرآن به خود قرآن، منافاتی با این ندارد که معصومین علیهمالسلام را مفسّر و بیان کننده مقاصد و مفاهیم قرآن بدانیم. در واقع به لحاظ احاطه ائمّه به قرآن، تفسیر سنتّ، همان تفسیر قرآن به قرآن و جلوهای از آن شمرده میشود؛ چه این که سنّت در حقیقت بخشی از وحی میباشد. از اینرو، بهرهگیری از سنت در تفسیر هیچگونه ناهمخوانی با سبک تفسیر قرآن با قرآن ندارد، بلکه عین آن است. بیان جزئیات و تفصیلات احکام به عنوان تکلیف و رسالتی برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله ذکر شده است: «وانزلنا الیک الکتاب لتبینَّ للناس ما نُزّل الیهم» (نمل/44).
با این که قرآن تبیان کل شیء است،توضیحات، ویژگیها، قیود و تبصرهها در قرآن کریم نیست و پیامبر آن را بیان میفرماید و مردم موظفند آن را بپذیرند: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (حشر /7). «و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ لیطاعَ باذن اللّه» (نساء /64).
خلاصه آن که به موجب آیات، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مبیّن جزئیّات و تفاصیل شریعت و معلم الهی قرآن مجید میباشد و براساس حدیث متواتر ثقلین، آن حضرت، ائمه اهل بیت را جانشینان خود قرار داده است.46 علاوه بر این، اهل بیت در متن آیات قرآن، بصراحت مخاطب خداوند قرار گرفته و به نصّ آیه تطهیر به افتخار طهارت و پاکیزگی نایل آمده، و امت به رعایت حقوق ایشان سفارش شدهاند.
از اینرو، برای تفسیر صحیح تردیدی نیست که به روایات تفسیری پیامبر اکرم و اهل بیت علیهمالسلام باید مراجعه کرد. البته این سخن نسبت به روایاتی صادق است که از نظر سند و دلالت قطعی باشند، و لکن متأسفانه چنین روایاتی بسیار اندک هستند.
«آنچه نام روایت نبوی میشود بر آن گذاشت از طرق اهل سنت و جماعت به دویست و پنجاه حدیث نمیرسد، گذشته از این که بسیاری از آنها ضعیف و برخی از آنها منکر میباشند. اگر روایات اهلبیت علیهمالسلام را که از طرق شیعه رسیده در نظر آوریم، هر چند به هزارها میرسد و در میان آنها مقدار معتنابهی احادیث قابل اعتماد یافت میشود، ولی در هر حال در برابر سؤالات نامحدود کفایت نمیکند، گذشته از این که بسیاری از آیات قرآنی هست که در ذیل آن از طریق عامّه و خاصّه حدیث وارد نشده است.»47
به هر حال بسیاری از روایات تفسیری یا از نظر سند، یا دلالت و یا هر دو مخدوش هستند. با این حال روایاتی که موثّق و صحیح و با محتوای قرآن مطابق باشند، در تفسیر قرآن بسیار راهگشا و کارآمدند، که مفسّر نباید آنها را از نظر دور بدارد.
قرآن کریم یک متن جامع است و معارف بلند آن دارای همبستگی منطقی و فکری، و در بردارنده یک هدف است. قاعده و ملاک اساسی در تفسیر و فهم قرآن آن است که مفاد تفسیری بخشهای گوناگون آن (و نیز سنت قطعی معصوم) نباید نسبت به یکدیگر متعارض شوند. تقطیع آیات و تفسیر آنها جدای از یکدیگر، موجب بدفهمی قرآن است؛ در حالی که اگر به این کتاب به صورت یک مجموعه بنگریم، آن را هماهنگ، خالی از اختلاف و گویا خواهیم یافت: «افلایتدبّرون القرآن لو کان من عند غیر اللّه لَوَجدوا فیه اختلافا کثیرا»نساء /82
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
«کتاب اللّه ینطق بعضه ببعضٍ وَیَشْهَدُ بَعْضُه علی بعضٍ...»48
آیات قرآن به محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، نص و ظاهر تقسیم میشوند و اطلاع از همه آنها ضروری است و گرنه برداشت، ناقص و گمراهکننده خواهد بود. لذا آنان که مدعی وجود تعارض و تنافی در قرآن میشوند، خبر از نقصان فکری خود میدهند؛ چه، اندیشه آنان توان و توفیق نگرش فراگیر و پیوستاری متن وحی را نداشته و این عیب به خود آنان مربوط است، نه به ساحت قدس قرآن. حتی یکسویهنگری به قرآن و نادیده گرفتن بخشهای متناظر آن، زمینه پیدایش فرقههای مذهبی و کلامی چون مشبّهه، مجسّمه، و جبریّه را پدید آورده است. گروهی با دستاویز قرار دادن ظاهر پارهای از آیات که مفاد آنها توحید افعالی و اختصاص مؤثریّت استقلالی خداوند است، گمان بردهاند منظور قرآن، نفی علل طبیعی و در نتیجه مجبور بودن انسان است. گروه دیگری، برعکس، جانب تفویض را گرفته، به استناد ظاهر آیاتی که افعال را به علل طبیعی خویش منسوب میدارد، تأثیر و تدبیر مستمر پروردگار را در صحنه هستی منکر شدند و به دیدگاه (یهودیگری) بریدگی جهان آفریده از آفریدگار رسیدند؛ در حالی که اگر همه آیات را با هم میدیدند، چنین اشتباهاتی رخ نمیداد و متوجّه میشدند که دیدگاه قرآن نه این است و نه آن، بلکه استناد مرگ و حیات و افعال، رزق و غیره به اسباب قریب و طبیعی که به اذن خدا صورت میگیرد و در طول فاعلیّت حقیقی و استقلالی خداست، هیچگونه تنافی با فاعلیت خداوند ندارد. «و اُحیی الموتی باذن اللّه» (آلعمران /49). آری دیدن یک سویه، و غفلت از زوایای دیگر، منشأ بروز چنین خطاهای فاحشی شده است.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«انّ القرآن لم ینزل لیکذب بعضه بعضا و لکن نزل یصدق بعضه بعضا.»49
و حضرت علی علیهالسلام فرمود:
«کتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به، ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض.»50
این مبحث بتفصیل در علم منطق و اصول بیان شده است.
آنچه به عنوان ضابطه کلی تفسیر میتوان گفت این است که مفسّر با استفاده از علوم خادم قرآن، توجه به زبان قرآن، شأن نزول، رعایت قواعد اصولی و مراجعه به روایات تفسیری و علاوه بر همه اینها طهارت نفس و صفای باطنی باید به سراغ قرآن برود. در مقام فهم و برداشت، اگر معنای آیه بیّن و صریح است، آن را اخذ میکند؛ مثل آیه کریمه: «اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة»(بقره /34). یا کریمه: «لاتقربوا الزنا» (اسراء /32) و امثال آن، و چنانچه مفهوم آیه ظاهر باشد نه صریح (نص)، اگر دلیل قطعی (عقلی یا نقلی) بر آن معنی دلالت کند، اخذ آن واجب است. و اگر دلیل قطعی منافی با آن باشد، ظاهر آیه را باید تأویل نمود؛ مثل: «یَدُ اللّه فوق ایدیهم»، که با توجه به «لیس کمثله شیء» یَدْ به قدرت و سلطه تأویل میشود. اما اگر دلیل ظنّی و موافق با ظاهر آیه باشد (چه دلیل عقلی یا نقل واحد)، ولو خبر صحیح باشد، تنها موجب ترجیح معنای ظاهر میشود، نه سبب تعیّن آن. (اگر چه در فقه اخذ به خبر واحد لازم و عمل بر اساس آن واجب است، ولی در تفسیر چنین نیست). آیات متشابه باید به کمک آیات محکم تفسیر شود؛ زیرا متشابه آیهای است که ظاهر آن مراد نیست و مراد واقعی آن را که تأویل آن است جز خدا نمیداند. به اعتقاد شیعه، پیامبر و ائمه علیهمالسلام نیز تأویل آن را میدانند، ولی عامه مؤمنین که به تأویل متشابهات راه ندارند، علم به آن را باید به خدا و پیامبر و ائمه هدی ارجاع نمایند.51
1 . نهجالبلاغه.
2 . بحارالانوار، ج89، ص91.
3 . همان، ص216.
4 . همان، ص15.
5 . جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج2، ص180.
6 . دیوید کونزهوی، حلقه انتقادی، ترجمهمراد فرهادپور، ص55؛ سیدعلی اصغر کاظمی، روش و بینش در سیاست، ص287.
7 . همان.
8 . از اینرو، پان (Pan) فرزند هرمس، سیمای دوگانه یعنی بالاتنه نرم و خداگونه و پایینتنهای شبیه به بز دارد و این، مبیّن آن است که زبان از دو بخش حقیقی و کاذب تشکیل میشود. پیامهای خدا هم اغلب مبهم و دوپهلو بود و شکل روشهای غیبی را داشت؛ حلقه انتقادی، ص56.
9 . محمد مجتهد شبستری، هرمنوتیک، کتاب و سنت، ص16.
10 . حقیقت و روش، ص8-92.
11 . همایون همتی، کتاب نقد، ش6-5، ص156.
12 . همان؛ دائرةالمعارف دین (متن انگلیسی)، Religion) (The Encyclopedia of، ویرایش میرچا الیاده، (1987)، ج6، بخش مربوط به Hermeneutics.
13 . رسول موسوی، «تأملی در مفهوم هرمنوتیک»، مجله کلمه، ش6.
14 . دائرةالمعارف دین، ج6، بخش مربوط به هرمنوتیک.
15 . همان.
16 . روش و بینش در سیاست، ص289-288؛ حقیقت و روش، ص92-08.
17 . بنگرید به: پل ریکور، «رسالت هرمنوتیک»، ترجمه مراد فرهادور و یوسف اباذری، مجله فرهنگ.
18 . Dictionary of Philosophy and Religion, p.297.
19 . خسرو باقری، «نقد هرمنوتیک، کتاب و سنت»، روزنامه ایران، 23 و 24 فروردین 1376.
20 . لوئیس کوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، ص334.
21 . علی آل اسحق خوئینی، مسیحیّت، ص331 به بعد.
22 . فلسفه روشن اندیشی، ترجمه نجف دریابندری، ص91. مشابه این ادعا از دکتر سروش در مقاله صراطهای مستقیم ابراز شده است؛ کیان، ش36، ص5.
23 . هرمنوتیک، کتاب و سنت، پیشگفتار.
24 . همان ص8.
25 . همان، ص29.
26 . سید محمدعلی ایازی، قرآن و تفسیر عصری، ص32.
27 . همان، ص115.
28 . محمد صادقی، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج12 و 3، ص246.
29 . ابوحجر، التفسیر العلمی فی المیزان، ص441.
30 . رشید رضا، المنار، ج3، ص96-95.
31 . ترجمه المیزان، ج1، (مقدّمه)، ص10.
32 . سید محمد قطب، فی ظلال القرآن، ج6، ص373؛ همچنین بنگرید به: پژوهشهای قرآنی، ش7-8، ص67.
33 . جوادی آملی، مقدمه تفسیر المیزان، ج1، و مرحوم علامه طباطبائی، همان.
34 . بحارالانوار، ج1، ص85.
35 . ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص18 (مقدمه).
36 . همان.
37 . روش و بینش در سیاست، ص289.
38 . علامه طباطبائی، قرآن در اسلام، ص19-18.
39 . همان، ص20.
40 . المیزان، ج1، ص9، مقدمه.
41 . از جمله: سید ابوالقاسم خویی، البیان، ص 281، مبحث حجیت ظواهر قرآن؛ شهید محمدباقر صدر، دروس فی الاصول، ج1، ص306.
42 . محمدهادی معرفت، بیّنات، ش1، ص55.
43 . پژوهشهای قرآنی، ش11 و 12، ص 17-16.
44 . همان.
45 . وسائل الشیعه، ج18، ص137، باب 13 صفات قاضی، حدیث 26.
در این زمینه تحقیقات زیادی اخیرا انجام شده است؛ از جمله مراجعه شود به مقدمه جلد اول المیزان، و مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص307، از عباسعلی عمید زنجانی و قرآن در اسلام، اثر علاّمه طباطبائی.
46 . قرآن در اسلام، ص20.
47 . همان، ص54.
48 . نهجالبلاغه، خطبه 133.
49 . الدرّ المنثور، ج2، ص5.
50 . نهجالبلاغه، خطبه 133.
51 . قرآن در اسلام، ص27.